امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Cape

    keɪp keɪp
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      capes

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    جغرافیا دماغه، تنگه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - Cape Cod
    - دماغه‌ی کاد
    - cape fear
    - تنگه‌ی وحشت
    noun countable
    شنل
    - She wore a cape that billowed in the wind.
    - او شنلی پوشیده بود که در باد موج‌دار می‌شد.
    - The little girl pretended to be a princess because of her cape.
    - دخترک به‌خاطر شنلش تظاهر می‌کرد که شاهزاده خانم است.
    verb - intransitive
    مدافع بودن، حامی بودن
    - She has been caping for the environment for years.
    - او سال‌هاست که مدافع محیط‌زیست می‌باشد.
    - He capes for social justice causes, raising awareness and advocating for change.
    - او مدافع اهداف عدالت اجتماعی، افزایش آگاهی و حمایت از تغییر است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد cape

    1. noun promontory into water
      Synonyms:
      point headland peninsula head foreland tongue finger arm neck ness naze beak bill jetty mole jutty chersonese
    1. noun sleeveless coat
      Synonyms:
      wrap shawl cloak mantle cape poncho cardinal paletot pelerine tippet dolman pelisse capote tabard manteau mantilla bertha fichu talma gabardine overdress wrapper Vandyke victorine mantelletta

    Collocations

    • the cape

      (حرف بزرگ) 1- دماغه‌ی امید 2- استان دماغه‌ی امید (افریقای جنوبی) 3- دماغه‌ی کاد (در خاور ایالات متحده)

    ارجاع به لغت cape

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «cape» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cape

    لغات نزدیک cape

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی