معنی centralization به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌsentrələˈzeɪʃn̩ ˌsentrələˈzeɪʃn̩ ˌsentrəlaɪˈzeɪʃn̩

معنی‌ها

noun

تمرکز، استقرار در مرکز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

noun

تمرکز

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد centralization

noun consolidation

Synonyms: systematization, unification, concentration

لغات هم‌خانواده centralization

noun
center, centralization, centralism, centrist
adjective
central, centralized, centered, centrist
verb - transitive
center, centralize
adverb
centrally

ارجاع به لغت centralization

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «centralization» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/centralization

لغات نزدیک centralization

- centralist
- centrality
- centralization
- centralize
- centralized

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی