Come Upon
آخرین به‌روزرسانی:
معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
phrasal verb
formal
اتفاقی پیدا کردن، اتفاقی برخورد کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
- کارآگاه امیدوار بود مدرک جدیدی پیدا کند که بتواند پرونده را حل کند.
- داشتم کمدم را تمیز می‌کردم که جعبه‌ی عکس‌های قدیمی را پیدا کردم.
phrasal verb
حمله کردن، یورش بردن، هجوم آوردن
- سارقان نقشه کشیدند که شب به بانک حمله کنند.
- پلیس دزدی را که به پیرزن حمله کرده بود، دستگیر کرد.
مترادف و متضاد come upon
-
phrasal verb happen uponSynonyms: bump into, chance, come across, encounter, meet
ارجاع به لغت come upon
از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوه‌ی رفرنس‌دهی:
کپی
معنی لغت «come upon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/come-upon
لغات نزدیک come upon
- - come up to
- - come up with
- - come upon
- - come with
- - come within (or fall outside) somebody's jurisdiction