معنی compaction به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

kəmˈpæk.ʃən kɒmˈpæk.ʃən

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

فشردگی، فشرده‌سازی، تراکم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- The compaction of the soil made it difficult for the plants to grow deep roots.

- فشردگی خاک رویاندن ریشه‌های عمیق را برای گیاهان سخت کرده بود.

- the compaction of the books on the shelf

- تراکم کتاب‌ها روی قفسه

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compaction

noun An increase in the density of something

Synonyms: compression, concretion, densification
noun The act of crushing

Synonyms: crush, crunch

ارجاع به لغت compaction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «compaction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compaction

لغات نزدیک compaction

- compact disc
- compact disk
- compaction
- compactor
- compadre

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return