امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Composition

ˌkɑːmpəˈzɪʃn ˌkɒmpəˈzɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    compositions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
ترکیب، ساخت، انشا، سرایش، قطعه هنری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He got an "A" in composition.
- او در انشا بیست گرفت.
- The composition of songs requires talent and experience.
- تصنیف ترانه نیاز به استعداد و تجربه دارد.
- a composition for a string quartet
- قطعه‌ی موسیقی برای چهار نوازنده‌ی زهی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد composition

  1. noun structure, arrangement
    Synonyms: agreement, architecture, balance, beauty, combination, concord, configuration, consonance, constitution, content, design, distribution, form, formation, harmony, layout, make-up, placing, proportion, relation, rhythm, spacing, style, symmetry, weave
  2. noun written or musical creation
    Synonyms: arrangement, article, chart, concerto, dissertation, drama, essay, exercise, exposition, fiction, getup, literary work, manuscript, melody, music, novel, number, opus, paper, piece, play, poetry, rhapsody, romance, score, setup, short story, song, stanza, study, symphony, theme, thesis, tune, verse, work, writing

ارجاع به لغت composition

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «composition» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/composition

لغات نزدیک composition

پیشنهاد بهبود معانی