امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Considerable

    kənˈsɪdrəbl kənˈsɪdrəbl
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more considerable

    • صفت عالی:

      most considerable

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    قابل‌ ملاحظه، قابل‌ توجه، چشمگیر، شایان، زیاد، به‌ نسبت زیاد، فراوان، عمده، مهم، اصلی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    - a considerable number
    - مقدار قابل‌ توجه
    - a considerable success
    - موفقیت چشمگیر
    - The building suffered considerable damage.
    - به ساختمان خسارات عمده‌ای وارد شد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد considerable

    1. adjective abundant, large
      Synonyms:
      big great large much ample goodly pretty sizable substantial extensive marked major noticeable plentiful reasonable respectable comfortable tolerable appreciable bountiful commodious hefty huge lavish large-scale astronomical tidy
      Antonyms:
      small little slight inconsiderable insignificant unnoticeable undistinguished
    1. adjective important
      Synonyms:
      essential significant big substantial influential material meaningful weighty noteworthy consequential momentous distinguished renowned something fat super fab unreal dynamite something else solid gold venerable doozie mondo to the max super-duper
      Antonyms:
      unimportant insignificant unnoteworthy unnoticeable

    Collocations

    • a considerable of

      (آمریکا - محلی) تعداد زیادی (از)، مقدار زیادی (از)

    • by considerable

      (آمریکا - محلی) به تعداد زیاد، به مقدار زیاد

    لغات هم‌خانواده considerable

    ارجاع به لغت considerable

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «considerable» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/considerable

    لغات نزدیک considerable

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی