امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Cry

kraɪ kraɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cried
  • شکل سوم:

    cried
  • سوم‌شخص مفرد:

    cries
  • وجه وصفی حال:

    crying
  • شکل جمع:

    cries

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb A2
فریاد زدن، داد زدن، گریه کردن، صدا کردن، فریاد، گریه، خروش، بانگ، بانگ زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a cry for help
- فریاد کمک
- a cry of rage and pain
- فریادی حاکی از خشم و درد
- Don't cry, you'll wake up the baby!
- داد نزن! بچه را بیدار می‌کنی!
- He cried, "come back!"
- او فریاد زد: «برگرد!»
- A good cry made her feel better.
- یک گریه‌ی حسابی حال او را جا آورد.
- the crying of a bereaved mother
- گریه‌ی مادر داغ‌دیده
- He cried over the corpse of his father.
- او بر جسد پدرش گریست.
- to cry oneself to sleep
- گریستن و به خواب رفتن
- problems crying for solutions
- مسائلی که حل آن‌ها بسیار ضروری است
- There is a crying need for new and determined leadership.
- نیاز مبرمی به رهبری جدید و راسخ وجود دارد.
- The appearance of the lion set the monkeys crying.
- آشکار شدن شیر، میمون‌ها را به سر و صدا درآورد.
- a bird's cry
- بانگ پرنده
- the cry of the wild
- نعره‌ی وحوش
- to cry for mercy
- تقاضای بخشش و گذشت کردن
- Fruit venders were crying their wares.
- میوه‌فروشان کالای خود را جار می‌زدند.
- A voice crying in the wilderness ...
- صدایی که در بیابان اعلام می‌کرد ...
- I could hear their cry of "God is great."
- بانگ الله اکبر آن‌ها را می‌شنیدم.
- "Death to the traitor" was their cry.
- «مرگ بر خائن» شعار آنان بود.
- To be in the tradition is now the cry.
- امروزه سنتی بودن رسم است.
- People cried out against his cruelties.
- مردم بیدادگری‌های او را سخت مورد اعتراض قرار دادند.
- workers who are crying out for employment
- کارگرانی که با اصرار خواهان کار هستند
- The hounds followed the rabbit in full cry.
- سگ‌های تازی با سرو صدا و اشتیاق خرگوش را تعقیب می‌کردند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cry

  1. noun weeping and making sad sounds
    Synonyms: bawl, bawling, bewailing, blubber, blubbering, howl, howling, keening, lament, lamentation, mourning, shedding tears, snivel, snivelling, sob, sobbing, sorrowing, tears, the blues, wailing, weep, whimpering, yowl
  2. noun calling out; yelling
    Synonyms: acclamation, bark, bawl, bay, bellow, cackle, call, caw, chatter, cheer, clack, clamor, cluck, coo, crow, ejaculation, exclamation, expletive, fuss, gobble, groan, grunt, hiss, holler, hoot, howl, hullabaloo, hurrah, meow, mewling, moo, motto, nicker, note, outcry, pipe, quack, report, roar, ruckus, scream, screech, shout, shriek, song, squall, squawk, squeak, trill, uproar, vociferation, wail, whine, whinny, whistle, whoop, yammer, yawp, yell, yelp, yoo-hoo
  3. verb weep and make sad sounds
    Synonyms: bawl, bemoan, bewail, blub, blubber, boohoo, break down, burst into tears, caterwaul, choke up, complain, crack up, deplore, dissolve in tears, fret, grieve, groan, howl, keen, lament, let go, let it all out, mewl, moan, mourn, put on the weeps, regret, ring the blues, shed bitter tears, shed tears, sigh, sniff, snivel, sob, sorrow, squall, turn on waterworks, wail, weep, whimper, whine, yammer, yowl
  4. verb call out, yell
    Synonyms: bark, bawl, bay, bellow, bleat, cackle, call, caw, chatter, cheer, clack, clamor, cluck, coo, croak, crow, ejaculate, exclaim, gabble, growl, grunt, hail, hiss, holler, holler out, hoot, howl, low, meow, moo, nicker, pipe, quack, roar, scream, screech, shout, shriek, sing out, snarl, squawk, trill, tweet, twitter, vociferate, whinny, whistle, whoop, yawp, yelp
  5. verb advertise
    Synonyms: announce, bark, broadcast, build up, hawk, hype, press-agent, proclaim, promulgate, publicize, publish, puff, trumpet

Phrasal verbs

  • cry down

    دست کم گرفتن، کوچک شمردن، خوار شمردن

  • cry off

    لغو کردن، زیر قول خود زدن، جا زدن، حرف خود را پس گرفتن

  • cry out

    1- فریاد برآوردن، داد زدن 2- (با صدای بلند یا به طور آشکار) شکوه کردن، اعتراض کردن

  • cry out for

    به‌ شدت نیاز داشتن، سخت خواستن

  • cry up

    نزد عموم ارج و منزلت یافتن، ستودن، زیاد تعریف کردن

Idioms

  • a far cry

    1- مسافت زیاد، راه دور 2- کاملاً متفاوت

  • cry in one's beer

    (عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن

  • cry one's eyes out

    از ته دل گریستن، از دیده خون باریدن

  • in full cry

    (بیشتر در مورد سگ شکاری) در تعقیب شکار، با اشتیاق دنبال کسی یا چیزی (رفتن)

  • a far cry from

    زمین تا آسمان فرق داشتن، بسیار متفاوت بودن

  • cry over spilt milk

    غصه‌ی گذشته و فرصت‌های ازدست‌رفته را خوردن، بیهوده زاریدن، غصه‌ی الکی خوردن، حسرت گذشته را خوردن

لغات هم‌خانواده cry

ارجاع به لغت cry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cry

لغات نزدیک cry

پیشنهاد بهبود معانی