معنی deep-rooted به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

diːpˈruːtɪd diːpˈruːtɪd

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

ریشه کرده، دیرینه، عمیق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- a deep-rooted plant

- گیاه ژرف ریشه

- deep-rooted hostilities

- دشمنی‌‌های ریشه‌دار

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد deep-rooted

adjective Firmly established by long standing

Synonyms: deep-seated, ingrained, inveterate, confirmed, entrenched, endemic, hard-shell, ineradicable, irradicable, implanted, set, settled, planted

ارجاع به لغت deep-rooted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «deep-rooted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/deep-rooted

لغات نزدیک deep-rooted

- deep-fry
- deep-laid
- deep-rooted
- deep-sea
- deep-seated

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند