امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Deflate

    ˌdiːˈfleɪt / / dɪ- ˌdiːˈfleɪt / / dɪ-
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      deflated

    • شکل سوم:

      deflated

    • سوم‌شخص مفرد:

      deflates

    • وجه وصفی حال:

      deflating

    معنی و نمونه‌جمله

    verb - transitive adverb
    باد (چیزی را) خالی کردن، جلوگیری از تورم کردن، کاهش قیمت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - to deflate a tire
    - باد تایر را خالی کردن
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد deflate

    1. verb reduce or cause to contract
      Synonyms:
      decrease diminish reduce shrink depress devalue collapse flatten exhaust empty squash puncture void depreciate
      Antonyms:
      expand inflate blow up
    1. verb humiliate
      Synonyms:
      humble mortify put down take down disconcert debuk knock down let down easy dispirit chasten cut down to size dash kick in the teeth shoot down puncture balloon let wind out of sails
      Antonyms:
      boost build up inflate

    لغات هم‌خانواده deflate

    ارجاع به لغت deflate

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «deflate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/deflate

    لغات نزدیک deflate

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی