امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Depend

    dɪˈpend dɪˈpend
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      depended

    • شکل سوم:

      depended

    • سوم‌شخص مفرد:

      depends

    • وجه وصفی حال:

      depending

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - intransitive B1
    وابسته بودن، مربوط بودن، منوط بودن، موکول بودن، توکل کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - Our trip depends on the weather.
    - سفر ما بستگی به هوا دارد.
    - That is something which depends on taste.
    - آن چیزی است که بستگی به سلیقه دارد.
    - a product one can depend on
    - فرآورده‌هایی که می‌توان به آن اعتماد کرد
    - I don't depend on the word of an addict.
    - به قول آدم معتاد اطمینان نمی‌کنم.
    - I am depending on you to finish this job by tomorrow.
    - روی شما حساب می‌کنم که این کار را تا فردا تمام کنید.
    - The country's economy should not depend on a single product.
    - اقتصاد کشور نباید تنها به یک فرآورده متکی باشد.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد depend

    1. verb count on, rely upon
      Synonyms:
      rely upon count on trust in lean on turn to depend on calculate on reckon on bank on bet on confide in build upon lay money on bet bottom dollar on gamble on
    1. verb be contingent on
      Synonyms:
      depend on hinge on turn on rest on be based on be subject to be determined by be connected with revolve around hang on be subordinate to be conditioned be in the power of rest with found ground stand on be at mercy of trust to hang bottom pend revolve on stay rest be in control of hang in suspense

    لغات هم‌خانواده depend

    • verb - intransitive
      depend

    ارجاع به لغت depend

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «depend» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/depend

    لغات نزدیک depend

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی