معنی determinant به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

dɪˈtɜrːmɪnənt dɪˈtɜːmɪnənt

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective noun countable

عامل تعیین‌کننده‌، تعیین‌کننده، تصمیم‌گیرنده، معلوم‌کننده، نمایانگر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- Education is a determinant of the country's success in the future.

- آموزش و پرورش تعیین‌کننده‌ی پیشرفت کشور در آینده است.

- The determinant of a company's success often lies in the quality of its leadership.

- عامل تعیین‌کننده‌ی موفقیت یک شرکت غالباً در کیفیت رهبری آن قرار دارد.

noun countable

ریاضی دترمینان

noun countable

زیست‌شناسی ژن

لغات زیست شناسی در انگلیسی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد determinant

noun The site on the surface of an antigen molecule to which an antibody attaches itself

Synonyms: antigenic determinant, epitope
noun A determining or causal element or factor

Synonyms: determiner, determinative, determining factor, causal factor
adjective Having the power or quality of deciding

Synonyms: deciding, determinative, determining

ارجاع به لغت determinant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «determinant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/determinant

لغات نزدیک determinant

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار