معنی determinate به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

dɪˈtɜrːmɪnət dɪˈtɜːmənət

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

معلوم، معین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

adjective

تعیین‌شده، محدود، مستقر‌شده

- the determinate differences among animals

- دگرسانی‌های معین بین حیوانات

- a determinate answer to that question

- جواب قطعی به آن پرسش

- a determinate number

- تعداد تعیین‌شده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد determinate

adjective Having distinct limits

Synonyms: limited, definite, fixed, definitive
adjective Precisely determined or limited or defined; especially fixed by rule or by a specific and constant cause

Antonyms: indeterminate

ارجاع به لغت determinate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «determinate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/determinate

لغات نزدیک determinate

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

glasses glass ticket taxi wheel boat water pail cafe trousers bedroom table nose bird elephant box money towel