امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disorganize

ˌdɪˈsɔːrɡəˌnaɪz ˌdɪsˈɔːɡənaɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disorganized
  • شکل سوم:

    disorganized
  • سوم‌شخص مفرد:

    disorganizes
  • وجه وصفی حال:

    disorganizing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
درهم‌وبرهم کردن، مختل کردن، بی‌نظم کردن، تشکیلات چیزی را بر هم زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- After Ahmad's retirement, the school became badly disorganized.
- پس از بازنشستگی احمد مدرسه بسیار نابه‌سامان شد.
- They were trying to disorganize the government.
- آنان می‌کوشیدند نظم دولت را به‌هم بزنند.
- His article was very disorganized.
- مقاله‌ی او بسیار درهم‌و‌برهم بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disorganize

  1. verb disrupt arrangement; make shambles of
    Synonyms: break down, break up, clutter, complicate, confound, confuse, demobilize, derange, destroy, disarrange, disarray, disband, discompose, discreate, dishevel, dislocate, disorder, disperse, disturb, embroil, jumble, litter, mess up, mislay, misplace, muddle, perturb, put out of order, scatter, scramble, shuffle, toss, turn topsy-turvy, unsettle, upset
    Antonyms: compose, neaten, order, organize, plan, systematize, tidy

ارجاع به لغت disorganize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disorganize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disorganize

لغات نزدیک disorganize

پیشنهاد بهبود معانی