امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Distance

ˈdɪstəns ˈdɪstəns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    distanced
  • شکل سوم:

    distanced
  • سوم‌شخص مفرد:

    distances
  • وجه وصفی حال:

    distancing
  • شکل جمع:

    distances

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
مسافت، فاصله، دوری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The distance between our house and the supermarket makes it difficult to walk there.
- دوری منزل ما از فروشگاه پیاده رفتن به آنجا را مشکل می‌کند.
- What is the distance between Tehran and Isfahan?
- فاصله‌ی بین تهران و اصفهان چقدر است؟
- The road is paved for a distance of 150 kilometers.
- راه به مسافت 150 کیلومتر آسفالته است.
- the distance between birth and death
- مدت زمان بین تولد و مرگ
- at a distance of fifty years
- به فاصله‌ی پنجاه سال
- With the passing of time, a distance grew between the two friends.
- با گذشت زمان رابطه‌ی آن دو دوست به سردی گرایید.
- Does her distance have anything to do with what I said?
- آیا سردی او به واسطه‌ی حرفی است که من زده‌ام؟
- the distance between wealth and poverty
- فاصله‌ی بین ثروت و فقر
- away in the distance
- در جایی دور دست
- At this distance we cannot know much about Neanderthal man.
- به واسطه‌ی فاصله‌ی زمانی زیاد نمی‌توانیم اطلاعات زیادی درباره‌ی انسان نئاندرتال داشته باشیم.
- shaded distances
- دورنماهای پرسایه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
دور کردن، دور نگاه داشتن، پشت سر گذاشتن
- He tries to distance himself from contemporary politics.
- او می‌کوشد خود را از سیاست‌های روز برکنار نگه دارد.
- They were hoping to distance the police car that was chasing them.
- آنان امیدوار بودند که ماشین پلیس را که در تعقیب آن‌ها بود، پشت سر بگذارند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد distance

  1. noun interval, range
    Synonyms: absence, ambit, amplitude, area, bit, breadth, compass, country mile, expanse, extension, extent, farness, far piece, gap, good ways, heavens, hinterland, horizon, lapse, length, objective, orbit, outpost, outskirts, provinces, purlieu, purview, radius, reach, remoteness, remove, scope, separation, size, sky, space, span, spread, stretch, sweep, way, width
  2. noun aloofness
    Synonyms: coldness, coolness, frigidity, reserve, restraint, stiffness
    Antonyms: affection, friendliness, sympathy, warmth
  3. verb dissociate oneself; leave behind
    Synonyms: break away from the pack, outdo, outpace, outrun, outstrip, pass, put in proportion, separate oneself
    Antonyms: associate, be friendly, go to

Collocations

Idioms

  • go the distance

    (به‌ویژه در ورزش و مسابقه) تا آخر دوام آوردن، تا آخر مسابقات شرکت کردن، سنگ تمام گذاشتن

  • keep at a distance

    با سردی رفتار کردن با، روی خوش نشان ندادن

  • keep one's distance

    فاصله گرفتن از، احتراز کردن، دوری کردن از

لغات هم‌خانواده distance

ارجاع به لغت distance

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «distance» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/distance

لغات نزدیک distance

پیشنهاد بهبود معانی