امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disunite

ˌdɪsjuːˈnaɪt ˌdɪsjuːˈnaɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disunited
  • شکل سوم:

    disunited
  • سوم‌شخص مفرد:

    disunites
  • وجه وصفی حال:

    disuniting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb
جداکردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The family was deeply disunited.
- آن خانواده عمیقاً دست‌خوش چندپارچگی شده بود.
- She attempted to disunite the members of the club by spreading gossip.
- او کوشید با پخش شایعه بین اعضای باشگاه چنددستگی ایجاد کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disunite

  1. verb To become or cause to become apart one from another
    Synonyms: break, detach, disjoin, disjoint, divide, divorce, part, separate, split
  2. verb To make distant, hostile, or unsympathetic
    Synonyms: divide, alienate, separate, dissociate, estrange, divorce, disjoint, part, detach, disband, disconnect, disaffect, disengage, disassociate, disjoin, dissolve, sever, sunder
  3. noun
    Synonyms: alienation, dissension, dissociation, disunity, separation

ارجاع به لغت disunite

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disunite» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disunite

لغات نزدیک disunite

پیشنهاد بهبود معانی