معنی effigy به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈefɪdʒi ˈefɪdʒi

معنی

noun

تمثال، صورت، پیکر، تمثال تهیه کردن، پیکرک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد effigy

noun dummy

Synonyms: figure, icon, idol, image, likeness, model, picture, portrait, puppet, representation, statue

Antonyms: being, entity

Collocations

burn (or hang) in effigy

هم‌تندیس کسی را سوزاندن (یا به دار زدن)

ارجاع به لغت effigy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «effigy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/effigy

لغات نزدیک effigy

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

glasses glass ticket taxi wheel boat water pail cafe trousers bedroom table nose bird elephant box money towel