امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Embellishment

emˈbelɪʃmənt ɪmˈbelɪʃmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
آرایش، تزئین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He paid for the embellishment of the church.
- او هزینه‌ی زیباسازی کلیسا را پرداخت.
- rhyme, similes and other poetic embellishments
- قافیه و تشبیه و سایر پیرایه‌های شعری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embellishment

  1. noun beautification; decorating
    Synonyms:
    adornment coloring decoration doodad elaboration embroidering embroidery enhancement enrichment exaggeration fandangle floridity flowery speech frill froufrou fuss garnish gilding gingerbread hyperbole icing on the cake jazz ornament ornamentation ostentation overstatement
    Antonyms:
    disfigurement injury simplification spoliation

ارجاع به لغت embellishment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embellishment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embellishment

لغات نزدیک embellishment

پیشنهاد بهبود معانی