امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Enforce

ɪnˈfɔːrs ɪnˈfɔːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    enforced
  • شکل سوم:

    enforced
  • سوم‌شخص مفرد:

    enforces
  • وجه وصفی حال:

    enforcing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
اجراکردن، (بازور) از پیش بردن، وادار کردن، مجبورکردن، تأکیدکردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to enforce an argument with analogies
- استدلال را با قیاس و تمثیل تقویت کردن
- to enforce one's will on a child
- خواسته‌ی خود را به کودک تحمیل کردن
- We will enforce the laws without regard to race or religion.
- قوانین را بدون در نظر گرفتن نژاد یا مذهب اجرا خواهیم کرد.
- law enforcement
- اجرای قانون
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد enforce

  1. verb put a rule, plan in force
    Synonyms: accomplish, administer, administrate, apply, carry out, coerce, commandeer, compel, constrain, crack down, demand, dictate, discharge, dragoon, drive, effect, egg on, emphasize, exact, execute, exert, expect, extort, force upon, fortify, fulfill, goad, hound, impel, implement, impose, incite, insist on, invoke, lash, lean on, make, necessitate, oblige, perform, press, prosecute, put into effect, put screws to, reinforce, require, sanction, spur, strain, stress, strong-arm, support, urge, whip, wrest
    Antonyms: abandon, disregard, drop, forego, forget, give up, neglect, overlook

لغات هم‌خانواده enforce

ارجاع به لغت enforce

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «enforce» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/enforce

لغات نزدیک enforce

پیشنهاد بهبود معانی