امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Essence

    ˈesns ˈesns
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      essences

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun C2
    فروهر، هستی، وجود، ماهیت، گوهر، ذات، اسانس، عطرمایه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - He wanted to discover the essence of the universe.
    - او می‌خواست به کنه کائنات پی ببرد.
    - Free competition is the essence of capitalism.
    - رقابت آزاد جوهر کاپیتالیسم است.
    - What is the essence of his argument?
    - اساس استدلال او چیست؟
    - the essence of rose
    - عطر گل سرخ
    - essence of peppermint
    - عصاره‌ی نعناع
    - Caution will be of the essence.
    - احتیاط اساسی خواهد بود.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد essence

    1. noun heart, significance
      Synonyms:
      meaning essence significance nature character substance spirit basis element core root point life soul meat stuff principle bottom line aspect quality attribute entity form constitution structure fiber kernel marrow nucleus bottom timber grain virtuality being reality backbone pith germ burden caliber essentiality chief constituent lifeblood nub fundamentals base vein nitty-gritty quiddity essentia quintessence name of game be-all and end-all
    1. noun distillate, concentrate
      Synonyms:
      liquor juice extract fragrance perfume scent elixir potion spirits cologne drug balm tincture effusion

    Collocations

    • in essence

      در اصل، در کنه، اساساً، درکیاده

    لغات هم‌خانواده essence

    • noun
      essence

    ارجاع به لغت essence

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «essence» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/essence

    لغات نزدیک essence

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی