امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fate

feɪt feɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun singular B2
سرنوشت، تقدیر، قضاوقدر، قسمت، عاقبت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Fate plays an important role in Greek drama.
- در نمایش‌نامه‌های یونانی سرنوشت نقش مهمی دارد.
- It was his fate to see her and fall in love with her.
- سرنوشت چنین بود که او را ببیند و عاشقش شود.
- He came to a bad fate.
- او به عاقبت بدی دچار شد.
noun uncountable
مرگ
- He met his fate at the hand of Rustam.
- او به دست رستم کشته شد.
verb - transitive
مقدر کردن، سرنوشت معین کردن، قسمت کردن
- He was fated to die young.
- قسمت او این بود که جوان‌مرگ شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fate

  1. noun predetermined course
    Synonyms: break, chance, circumstance, consequence, cup, destination, destiny, divine will, doom, effect, end, ending, fortune, future, handwriting on the wall, horoscope, inescapableness, issue, karma, kismet, lot, luck, Moirai, nemesis, outcome, portion, predestination, providence, stars,termination, upshot, wheel of fortune

ارجاع به لغت fate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fate

لغات نزدیک fate

پیشنهاد بهبود معانی