امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Footed

American: ˈfʊtəd British: ˈfʊtɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    foots
  • وجه وصفی حال:

    footing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
دارای پا یا پایه، پایه‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- a footed goblet
- جام پایه‌دار
adjective
(به‌طور معمول با هایفن) ـ پا
- four-footed
- چهارپا
adjective
ـ پایی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد footed

  1. verb To combine (figures) to form a sum.
    Synonyms: totalized, totalled, totted, summed, cast
  2. verb To move rhythmically to music, using patterns of steps or gestures
    Synonyms: hoofed, stepped, danced
  3. verb Pay for something
    Synonyms: hoofed, picked, walked, trodden, stepped, paced
  4. adjective Having feet
    Antonyms: footless

ارجاع به لغت footed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «footed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/footed

لغات نزدیک footed

پیشنهاد بهبود معانی