امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fragment

ˈfræɡmənt ˈfræɡmənt ˈfræɡmənt ˈfræɡmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fragmented
  • شکل سوم:

    fragmented
  • سوم‌شخص مفرد:

    fragments
  • وجه وصفی حال:

    fragmenting
  • شکل جمع:

    fragments

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پاره، خرده، تکه، قطعه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- he first took blood and bone fragments out of the wound.
- ابتدا خون و خرده استخوان‌ها را از زخم بیرون آورد.
- only a few fragments of the manuscript have survived and they are not legible.
- فقط چندپاره از آن نسخه‌ی خطی باقی مانده است و آن هم خوانا نیست.
verb - transitive verb - intransitive countable
تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن
- the grenade fragmented the statue into thousands of pieces.
- نارنجک مجسمه را به هزاران ذره خرد کرد.
- fragmented thoughts
- افکار ازهم گسیخته
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fragment

  1. noun part, chip
    Synonyms: ace, atom, bit, bite, chunk, crumb, cut, end, fraction, gob, grain, hunk, iota, job, lump, minim, morsel, particle, piece, portion, remnant, scrap, share, shiver, shred, slice, sliver, smithereen
    Antonyms: entirety, total, whole
  2. verb break into pieces
    Synonyms: burst, come apart, crumble, disintegrate, disunite, divide, rend, rive, shatter, shiver, smash, splinter, split, split up
    Antonyms: complete, total

ارجاع به لغت fragment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fragment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fragment

لغات نزدیک fragment

پیشنهاد بهبود معانی