امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fragmentary

ˈfræɡmənteri ˈfræɡməntri
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

همچنین می‌توان از fragmental به‌جای fragmentary استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective formal
ناقص، ازهم‌گسیخته، پراکنده، جزئی، تکه‌تکه، پاره‌پاره، جزءجزء ، شکسته، ریز‌شده، جسته‌گریخته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- fragmentary information
- اطلاعات جسته‌گریخته
- Her memory of the event was fragmentary and incomplete.
- حافظه‌ی او از این اتفاق ناقص بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fragmentary

  1. adjective broken, incomplete
    Synonyms: bitty, disconnected, discrete, disjointed, fractional, incoherent, part, partial, piecemeal, scattered, scrappy, sketchy, unsystematic
    Antonyms: all, complete, total, unbroken, whole

ارجاع به لغت fragmentary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fragmentary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fragmentary

لغات نزدیک fragmentary

پیشنهاد بهبود معانی