امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ground

ɡraʊnd ɡraʊnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ground
  • شکل سوم:

    ground
  • سوم‌شخص مفرد:

    grinds
  • وجه وصفی حال:

    grinding
  • شکل جمع:

    grounds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb B1
زمین، خاک، میدان، زمینه، کف دریا، اساس، پایه، بنا کردن، برپا کردن، به‌گل نشاندن، اصول نخستین را یاد دادن (به)، فرود آمدن، به زمین نشستن، اساسی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb
زمان گذشته ساده فعل Grind
noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb
قسمت سوم فعل Grind
- The man fell on the ground.
- مرد بر خاک افتاد.
- The ground was covered with snow.
- زمین از برف پوشیده بود.
- church grounds
- محوطه‌ی کلیسا
- He covered the same ground he had covered yesterday.
- همان مطلب دیروزی خود را تکرار کرد.
- the grounds for his argument
- اساس استدلال او
- Adultry can be grounds for divorce.
- رابطه‌ی نامشروع جنسی می‌تواند (به‌عنوان دلیل کافی در دادگاه) منجر به طلاق شود.
- coffee grounds
- رسوب قهوه
- ground attack
- حمله‌ی زمینی
- Due to a storm, airplanes were grounded.
- به‌‌دلیل توفان پرواز هواپیماها متوقف شد.
- The mutineers grounded the ship.
- شورشیان کشتی رابه گل نشاندند.
- He grounded his arguments on economic considerations.
- بحث خود را بر پایه‌ی ملاحظات اقتصادی قرار داد.
- He is well-grounded in mathematics.
- او خوب به ریاضی وارد است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ground

  1. noun earth, land
    Synonyms: arena, dirt, dust, field, landscape, loam, old sod, park, real estate, sand, sod, soil, terra firma, terrain, turf
    Antonyms: heavens, sky
  2. verb base, set; educate
    Synonyms: acquaint, bottom, coach, discipline, establish, familiarize, fit, fix, found, indoctrinate, inform, initiate, instruct, introduce, predicate, prepare, prime, qualify, rest, settle, stay, teach, train, tutor
  3. verb restrict; drop in place
    Synonyms: bar, beach, bring down, dock, down, fell, floor, knock down, land, level, mow down, prevent, strand
    Antonyms: free, let go, liberate

Collocations

  • hunting ground

    شکارگاه

  • break ground

    1- (بنای جدید و غیره) پی‌کنی کردن، اولین کلنگ حفاری را زدن

  • give ground

    عقب‌نشینی کردن، تسلیم شدن، سر فرود آوردن

Idioms

  • break ground

    2- کار یا کشفیات تازه‌ای را شروع کردن، مفتاح بودن

    1- حفرکردن، کندن 2- شخم زدن 3- پی‌ریزی کردن، شروع به ساختمان کردن

  • break new ground

    ابداع کردن، بنای تازه‌ای را آغاز کردن

  • cover ground

    مسافتی را طی کردن، (تاحدی) پیشرفت کردن

  • cut the ground from under one (or one's feet)

    استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

  • from the ground up

    از پایین به بالا، کاملاً

  • gain ground

    ترقی کردن، پیشرفت کردن، بهتر شدن

  • get off the ground

    آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

  • give ground

    عقب‌نشینی کردن، کوتاه آمدن

  • go to ground

    پنهان شدن، کناره‌جویی کردن، منزوی شدن

  • hold (or stand) one's ground

    استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

  • lose ground

    عقب افتادن، پسروی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن

  • on delicate ground

    در موقعیت حساس

  • on firm ground

    در شرایط خوب، دارای دلایل خوب

  • on one's own ground

    در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشته‌ی تخصصی خود

  • run into the ground

    (عامیانه) زیاد انجام دادن، افراط کردن، زیاده‌روی کردن

  • shift one's ground

    موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

    (به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

  • suit (right) down to the ground

    (عامیانه) کاملاً مناسب بودن

  • keep an ear to the ground

    گوش‌به‌زنگ بودن، در جریان و به‌روز بودن، به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن، مترصد وقایع روز بودن

لغات هم‌خانواده ground

ارجاع به لغت ground

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ground» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ground

لغات نزدیک ground

پیشنهاد بهبود معانی