امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Inconvenience

ˌɪnkənˈviːniəns ˌɪnkənˈviːniəns
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive C1
زحمت، ناراحتی، دردسر، ناسازگاری، ناجوری، نامناسبی، اسیب، اذیت، اسباب زحمت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Having to wait for a taxi is an inconvenience.
- منتظر تاکسی شدن مایه‌ی عذاب است.
- the inconvenience of not having regular electricity
- دردسر نداشتن برق به‌طور منظم
- The unexpected arrival of four guests inconvenienced them.
- ورود غیرمترقبه‌ی چهار مهمان آن‌ها را به زحمت انداخت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inconvenience

  1. noun bother, trouble
    Synonyms: aggravation, annoyance, awkwardness, bothersomeness, cumbersomeness, difficulty, disadvantage, disruption, disturbance, drawback, exasperation, fuss, hindrance, nuisance, pain, stew, trial, troublesomeness, uneasiness, unfitness, unhandiness, unsuitableness, untimeliness, unwieldiness, upset, vexation
    Antonyms: advantage, benefit, convenience, profit
  2. verb bother, trouble
    Synonyms: aggravate, discombobulate, discommode, discompose, disoblige, disrupt, disturb, exasperate, give a hard time, give trouble, hang up, interfere, irk, make it tough, meddle, put in a spot, put on the spot, put to trouble, try, upset
    Antonyms: aid, assist, be convenient, benefit, help

لغات هم‌خانواده inconvenience

ارجاع به لغت inconvenience

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inconvenience» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inconvenience

لغات نزدیک inconvenience

پیشنهاد بهبود معانی