امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Insignificant

ˌɪnsɪɡˈnɪfɪkənt ˌɪnsɪɡˈnɪfɪkənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more insignificant
  • صفت عالی:

    most insignificant

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
ناچیز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- an insignificant protest
- اعتراض بی‌معنی
- The company's losses were insignificant.
- زیان‌های شرکت ناچیز بودند.
- An insignificant-looking man who turned out to be our group leader.
- مرد به‌ظاهر دون‌پایه‌ای که بعد معلوم شد رهبر گروه ما است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد insignificant

  1. adjective not important; of no consequence
    Synonyms: casual, immaterial, inappreciable, inconsequential, inconsiderable, infinitesimal, irrelevant, lesser, light, lightweight, little, meager, meaningless, minim, minimal, minor, minuscule, minute, negligible, nondescript, nonessential, not worth mentioning, nugatory, paltry, petty, pointless, purportless, scanty, secondary, senseless, small, trifling, trivial, unimportant, unsubstantial
    Antonyms: consequential, important, significant, substantial, valuable

ارجاع به لغت insignificant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «insignificant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/insignificant

لغات نزدیک insignificant

پیشنهاد بهبود معانی