امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Jump

dʒʌmp dʒʌmp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    jumped
  • شکل سوم:

    jumped
  • سوم‌شخص مفرد:

    jumps
  • وجه وصفی حال:

    jumping
  • شکل جمع:

    jumps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A2
جستن، پریدن، خیز زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I jumped over the fence.
- من از روی نرده پریدم.
- Mehri jumped into the pool.
- مهری جست توی استخر.
- Brian was jumping up and down with joy.
- برایان از خوشی بالا و پایین می‌جست.
- Jumped up and cut its ears off.
- برجست و از او دو گوش ببرید.
- Every time the phone rings she jumps.
- هربار که تلفن زنگ می‌زند، او از جا می‌پرد.
- When he gives orders he expects his soldiers to jump.
- وقتی که فرمان می‌دهد، انتظار دارد که سربازانش از جا بپرند.
- He jumped on the moving train.
- او پرید توی ترن در حال حرکت.
- He jumped out of bed.
- او از بستر بیرون جهید.
- Some fish jump out of the water several feet.
- برخی از ماهی‌ها چند پا از داخل آب به بیرون جهش می‌کنند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
(بازی) از روی مهره‌ی حریف پریدن
verb - intransitive
(فیلم و آپارات و غیره) تکان خوردن، لرزه داشتن، پریدن تصویر
- The image jumps on the screen.
- تصویر روی پرده تکان می‌خورد.
verb - intransitive
شروع شدن، آغاز شدن
- The meeting jumped off to a good start.
- جلسه خوب آغاز شد.
- The attack jumped off in good weather.
- حمله در هوای خوب شروع شد.
verb - intransitive
جور درآمدن
verb - intransitive
از مطلبی به مطلب دیگر پریدن، از این شاخه به آن شاخه پریدن، نخوانده رد شدن
- In his sermon, he kept jumping from idea to idea.
- در موعظه‌ی خود مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرید.
- Time was short, so I jumped over many paragraphs to see how the story would end.
- چون وقت کم بود تعداد زیادی پاراگراف را رد کردم تا ببینم داستان چگونه پایان می‌یابد.
verb - intransitive
افزایش یافتن
- Employment began to jump.
- استخدام به سرعت شروع به افزایش کرد.
verb - intransitive
با اشتیاق عمل کردن، با کمال میل پذیرفتن
- to jump at a chance
- از فرصت کمال استفاده را کردن
- She jumped at the job.
- او آن شغل را قاپید.
- We offered and they jumped at it.
- ما پیشنهاد کردیم و آن‌ها با کمال میل قبول کردند.
verb - intransitive
حمله کردن، پریدن (به کسی)
- People who jump on modern poetry as obscure.
- کسانی که شعر نو را به‌دلیل مبهم بودن آن مورد انتقاد قرار می‌دهند.
- He jumped upon me without any reason.
- او بدون هیچ دلیلی به من پرید.
verb - intransitive
ترقی کردن
- He jumped rapidly from captain to colonel.
- او به سرعت از سروانی به سرهنگی ارتقا یافت.
verb - intransitive
(مهمانی) گرم بودن
- The party was jumping.
- مهمانی گرم بود.
verb - intransitive
(از ترس یا شگفتی) از جا پریدن، یکه خوردن
verb - transitive
پریدن از روی، رد شدن از
- The transmission of certain characteristics may jump one or more generations.
- انتقال برخی ویژگی‌ها(ی ارثی) ممکن است از روی یک یا چند نسل جهش کند (در یک یا چند نسل ظاهر نشود).
- to jump a hurdle
- از روی مانعی پریدن
- The train jumped its track.
- ترن از روی ریل (بیرون) پرید.
- He easily jumped the brook.
- او به آسانی از روی جوی پرید.
- He jumped the border illegally.
- او به‌طور غیرقانونی از مرز گذشت.
verb - transitive
زود شروع کردن، زودتر از موعد آغاز کردن
- He jumped the gun and was disqualified.
- او زود شروع کرد و از مسابقه‌ی دو اخراج شد.
- He jumped a red light.
- او چراغ قرمز را رد کرد.
verb - transitive
حمله کردن به، پریدن به، مورد انتقاد قرار دادن، سرزنش کردن
- We were suddenly jumped by enemy commandos.
- ناگهان مورد حمله‌ی تکاوران دشمن قرار گرفتیم.
- He went down to jump one of the employees out.
- او رفت که یکی از کارمندان را مورد سرزنش قرار دهد.
verb - transitive
پراندن، جهاندن
- to jump a horse over a fence
- اسب را از روی نرده به پرش واداشتن
- Wind can jump those flames up to a mile.
- باد می‌تواند آن شعله‌ها را تا یک کیلومتر بپراند.
verb - transitive
ناگهان افزایش دادن
- Food prices have jumped incredibly.
- قیمت مواد خوراکی به‌طور باورنکردنی افزایش یافته است.
- They have jumped admission fees from one to two dollars.
- قیمت ورودی را از یک دلار به دو دلار افزایش داده‌اند.
adverb
به موقع، به هنگام، عینا، به درستی
noun countable
یکه، هول، تکانه
- She gave a jump as she entered the room.
- وارد اتاق که شد یکه خورد.
noun countable
پرش، جهش، افزایش ناگهانی، ترقی
- jump suit
- لباس پرش (چتر نجات)
- The jump in prices was unexpected.
- ترقی قیمت‌ها غیرمنتظره بود.
- jump instruction
- آموزه‌ی جهش
- He cleared the fence with a running jump.
- او در حالی که می‌دوید از روی حصار پرید.
- the jump from the liquid to the gaseous state
- جهش از حالت آبگونگی به حالت گازی
- the long jump
- پرش طول
- the high jump
- پرش ارتفاع
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد jump

  1. noun leap
    Synonyms: bob, bounce, bound, buck, canter, caper, capriole, dance, dive, drop, fall, gambade, gambol, hop, hopping, hurdle, jar, jerk, jolt, leapfrog, leapfrogging, leaping, lurch, nosedive, plummet, plunge, pounce, rise, saltation, shock, skip, skipping, spring, start, swerve, twitch, upspring, upsurge, vault, wrench
  2. noun increase, advantage
    Synonyms: advance, ascent, augmentation, boost, handicap, head start, increment, inflation, rise, spurt, start, upper hand, upsurge, upturn
    Antonyms: decline, decrease, disadvantage
  3. noun obstacle
    Synonyms: bar, barricade, barrier, fence, hurdle, impediment, rail, stretch
    Antonyms: opening
  4. verb leap, spring
    Synonyms: bail out, barge, bob, bounce, bound, buck, canter, caper, clear, curvet, dive, drop, fall, gambol, hop, hurdle, hurtle, jerk, jiggle, jounce, lollop, lop, lunge, lurch, parachute, plummet, pop, quiver, rattle, ricochet, saltate, shake, skip, sky, somersault, surge, take, top, trip, vault, waver, wobble
  5. verb recoil
    Synonyms: bob, bolt, bounce, carom, flinch, jerk, jounce, rebound, ricochet, spring, start, startle, wince
  6. verb omit, avoid
    Synonyms: abandon, cancel, clear out, cover, cross out, digress, evade, leave, miss, nullify, overshoot, pass over, skip, switch
    Antonyms: address, face
  7. verb increase
    Synonyms: advance, ascend, boost, escalate, gain, hike, jack up, mount, put up, raise, rise, surge, up
    Antonyms: decline, decrease

Phrasal verbs

  • jump aboard

    پریدن روی وسیله‌ی نقلیه، سوار شدن

  • jump at

    با اشتیاق پذیرفتن، بدون معطلی قبول کردن

  • jump in

    توی حرف کسی پریدن

  • jump off

    حمله را آغاز کردن

  • jump on (or all over)

    (عامیانه) سخت سرزنش کردن، سرکوفت زدن

  • jump out at

    (عامیانه) تو چشم زدن، چشمگیر بودن

Collocations

  • jump bail

    به قید کفیل آزاد شدن و فرار کردن

  • jump line

    (روزنامه و غیره) خط جهانش (نیمه سطری که شماره‌ی صفحه‌ی بقیه‌ی مقاله و غیره را می‌دهد)

  • jump the track

    (قطار) از خط خارج شدن، از روی ریل بیرون پریدن

Idioms

  • jump a queue

    (انگلیس) خارج از نوبت در صف ایستادن، تقلب کردن

  • get (or have) the jump on

    (عامیانه) از دیگری (یا دیگران) جلو زدن (از)، سبقت گرفتن (از)، پیش‌دستی کردن

  • jump a claim

    زمین یا حقوق انحصاری یا ملکی یا معدنی کسی را غصب کردن

  • jump down someone's throat

    (عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن

    (عامیانه - به‌شدت و به‌طور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن

  • jumped-up

    ازخودراضی، خودبزرگ‌بین، نوکیسه، تازه به دوران رسیده

  • jump for joy

    از خوشی ورجه‌وورجه کردن

  • jump in with both feet

    با اشتیاق و صمیمیت وارد کاری شدن

  • jump to it!

    (دستور) جم بخور!، به هم بگرد!، زود باش!

  • on the jump

    (عامیانه) به‌شدت در تحرک یا فعالیت

  • jump to conclusions

    بدون تعمق کافی نتیجه‌گیری کردن، برداشت شتاب‌آمیز داشتن

  • jump on the bandwagon

    همرنگ جماعت شدن، به اکثریت پیوستن، سوار موج شدن، تقلید و دنباله‌روی کردن

  • jump the gun

    شتاب‌زده عمل کردن، هول‌هولکی اقدام کردن، بدون فکر دست به عمل زدن، زودتر از موعد اقدام کردن

ارجاع به لغت jump

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jump» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jump

لغات نزدیک jump

پیشنهاد بهبود معانی