امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Kernel

ˈkɜrːnl ˈkɜːnl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    kernels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
مغز، هسته، مغزهسته، خستو، تخم، دانه
noun adverb
هسته اصلی، شالوده
- a kernel of corn
- دانه‌ی ذرت
- wheat and barley kernels
- دانه‌های گندم و جو
- almond kernel
- مغز بادام
- the kernel of some fruit pits
- مغز هسته‌ی برخی میوه‌ها
- There is a kernel of truth in what he claims.
- آنچه او ادعا می‌کند، در اصل راست است.
- the kernel of his argument
- هسته‌ی اصلی بحث و استدلال او
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kernel

  1. noun seed, essence
    Synonyms: atom, bit, center, core, crux, fruit, germ, gist, grain, heart, hub, keynote, marrow, matter, meat, morsel, nub, nubbin, nut, part, piece, pith, root, substance, upshot

ارجاع به لغت kernel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kernel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kernel

لغات نزدیک kernel

پیشنهاد بهبود معانی