امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Meddle

ˈmedl ˈmedl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    meddled
  • شکل سوم:

    meddled
  • سوم‌شخص مفرد:

    meddles
  • وجه وصفی حال:

    meddling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
میان، وسط، مرکز، کمر، میانی، وسطی، در وسط قراردادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
verb - intransitive
فضولی کردن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، مخلوط کردن، آمیختن، پراکنده کردن، جماع کردن، وررفتن
- to meddle in other countries' affairs
- در امور کشورهای دیگر مداخله کردن
- Don't meddle with him, he's crazy.
- سر به سرش نگذار، او دیوانه است.
- Don't meddle with the radio; you're not a mechanic!
- به رادیو ور نرو، تو که مکانیک نیستی!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد meddle

  1. verb intervene, interfere
    Synonyms: abuse rights, advance, barge in, break in on, busybody, butt in, chime in, come uninvited, crash the gates, dabble in, encroach, encumber, fool with, hinder, horn in, impede, impose, infringe, inquire, interlope, intermeddle, interpose, intrude, invade, kibitz, mess around, mix in, molest, obtrude, pry, push in, put two cents in, sidewalk-superintend, snoop, stick nose in, tamper, trespass, worm in
    Antonyms: avoid, dodge, ignore, stay out of

ارجاع به لغت meddle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «meddle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/meddle

لغات نزدیک meddle

پیشنهاد بهبود معانی