امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Ordinarily

    ˌɔːrdnˈerəli ˈɔːdnrəli / / ˌɔːdnˈeərəli
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله

    adverb
    به‌طور معمول، عادی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - I ordinarily listen to the news.
    - من معمولاً به اخبار گوش می‌دهم.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد ordinarily

    1. adverb usually
      Synonyms: as a rule, commonly, customarily, frequently, generally, habitually, in general, normally, regularly
      Antonyms: infrequently, rarely, sometimes

    ارجاع به لغت ordinarily

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «ordinarily» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ordinarily

    لغات نزدیک ordinarily

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند