معنی piloting به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈpaɪlətɪŋ ˈpaɪlətɪŋ

آخرین به‌روزرسانی: ۱۴ دی ۱۴۰۲

گذشته‌ی ساده:
piloted
شکل سوم:
piloted
سوم‌شخص مفرد:
pilots

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

خلبانی، مسیریابی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- The piloting of the aircraft requires a skilled and experienced pilot.

- خلبانی هواپیما نیازمند یک خلبان ماهر و باتجربه است.

- the basics of piloting

- مبانی خلبانی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد piloting

verb Operate an airplane

Synonyms: steering, leading, guiding, ushering, flying, managing, navigating, shepherding, conducting, escorting, directing
verb To direct the course of carefully

Synonyms: steering, navigating, maneuvering, jockeying, guiding
noun The occupation of a pilot

Synonyms: pilotage, navigation
verb To run and control (a motor vehicle)

Synonyms: tooling, wheeling, driving, motoring

ارجاع به لغت piloting

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «piloting» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/piloting

لغات نزدیک piloting

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند