معنی pizza به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈpiːtsə ˈpiːtsə

توضیحات

شکل عامیانه‌ی این لغت: za

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable

غذا و آشپزی پیتزا

افعال مربوط به آشپزی در انگلیسی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- My favorite type of pizza is a margherita.

- مارگاریتا پیتزای محبوب من است.

- We decided to have pizza for lunch.

- تصمیم گرفتیم برای ناهار پیتزا بخوریم.

- I ordered a large pizza with extra cheese for dinner.

- برای شام یک پیتزای بزرگ با پنیر اضافی سفارش دادم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pizza

noun Italian open pie made of thin bread dough spread with a spiced mixture of e.g. tomato sauce and cheese

Synonyms: pizza-pie

ارجاع به لغت pizza

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «pizza» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pizza

لغات نزدیک pizza

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند