معنی policeman به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

pəˈliːsmən pəˈliːsmən

معنی و نمونه‌جمله

noun countable

مأمور پلیس، پاسبان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- a neighborhood policeman

- پاسبان محله

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد policeman

noun A member of a law-enforcement agency

Synonyms: law, police officer, officer, policewoman, bluecoat, finest, patrolman, cop, patrolwoman, peace officer, gendarme, police, bull, copper, flatfoot, fuzz, heat, man, bobby, constable, peeler

ارجاع به لغت policeman

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «policeman» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/policeman

لغات نزدیک policeman

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return