امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Prissy

    ˈprɪsi ˈprɪsi
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی

    noun adjective
    آراسته، مرتب، تروتمیز، مرد یا جوان زن‌صفت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد prissy

    1. adjective particular and fussy
      Synonyms:
      picky fastidious finicky persnickety squeamish prim prudish stuffy strait-laced overnice precious Victorian tight-laced puritanical genteel goody-two-shoes goody-goody stickling sissy sissified pansified prim and proper epicene
      Antonyms:
      unconcerned informal

    ارجاع به لغت prissy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «prissy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prissy

    لغات نزدیک prissy

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی