امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Quickie

ˈkwɪki ˈkwɪki
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun
( quicky ) چیزی که به‌سرعت انجام شود
- a quickie divorce
- طلاق بدون معطلی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد quickie

  1. noun A hasty action
    Synonyms: brief attempt, hurried encounter, short operation, band-aid, quick one, quick-fix, quicky
  2. noun A quick drink
    Synonyms: short shot, one-for-the-road, short snort

ارجاع به لغت quickie

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quickie» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quickie

لغات نزدیک quickie

پیشنهاد بهبود معانی