امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Require

    rɪˈkwaɪr rɪˈkwaɪə
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      required

    • شکل سوم:

      required

    • سوم‌شخص مفرد:

      requires

    • وجه وصفی حال:

      requiring

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive B1
    نیاز داشتن، لازم بودن، لازم دانستن، بایستن، لازم داشتن، خواستن، مستلزم بودن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - work that requires skill and patience
    - کاری که مستلزم مهارت و شکیبایی است
    - The king required to speak with him.
    - پادشاه خواست که با او صحبت کند.
    - She requires help.
    - او نیاز به کمک دارد.
    - He was required to go.
    - به او دستور داده شد که برود.
    - Children require more food.
    - بچه‌ها خوراک بیشتری لازم دارند.
    - A driver's licence is required by law.
    - طبق قانون گواهینامه رانندگی الزامی است.
    - Each farmer was required to serve his landlord.
    - هر کشاورز ملزم بود که به ارباب خود خدمت کند.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد require

    1. verb need, want
      Synonyms:
      want desire wish lack miss have need depend upon feel necessity for hurting for crave stand in need
      Antonyms:
      have not want dislike
    1. verb ask, demand; necessitate
      Synonyms:
      request demand order command direct instruct obligate oblige compel constrain cause involve necessitate entail expect look for take claim insist upon call for exact require challenge push for solicit requisition postulate call upon bid beg beseech crave assert oneself enjoin

    لغات هم‌خانواده require

    • verb - transitive
      require

    ارجاع به لغت require

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «require» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/require

    لغات نزدیک require

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی