امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Required

    riˈkwaɪərd rɪˈkwaɪəd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      requires

    • وجه وصفی حال:

      requiring

    معنی

    adjective
    الزامی، ضروری، لازم

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد required

    1. adjective necessary
      Synonyms:
      needed essential required compulsory mandatory imperative indispensable obligatory vital requisite unavoidable appropriate suitable due right just deserved called for needful prerequisite recommended prescribed demanded enforced set rightful condign imperious
      Antonyms:
      unnecessary optional inessential nonessential
    1. adjective necessary
      Synonyms:
      essential needed required compulsory mandatory imperative indispensable vital obligatory unavoidable appropriate suitable due right just called for needful prescribed demanded enforced recommended rightful set prerequisite deserved condign imperious
      Antonyms:
      unnecessary optional nonessential

    ارجاع به لغت required

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «required» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/required

    لغات نزدیک required

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی