امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Sensing

    American: ˈsensɪŋ British: ˈsensɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      sensed

    • شکل سوم:

      sensed

    • سوم‌شخص مفرد:

      senses

    معنی

    adverb C2
    احساس، دریافت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد sensing

    1. verb to perceive and recognize the meaning of
      Synonyms:
      understanding getting seeing following grasping taking reading comprehending accepting catching conceiving fathoming apprehending compassing digging twigging kenning
    1. verb to view in a certain way
      Synonyms:
      believing feeling thinking holding
    1. verb perceive by a physical sensation, e.g., coming from the skin or muscles
      Synonyms:
      feeling touching perceiving grasping recognizing realizing comprehending minding tasting smelling reasoning apprehending anticipating pointing
      Antonyms:
      overlooking
    1. noun becoming aware of something via the senses
      Synonyms:
      perception detection

    ارجاع به لغت sensing

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «sensing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sensing

    لغات نزدیک sensing

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی