امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Skinny

ˈskɪni ˈskɪni
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    skinnies
  • صفت تفضیلی:

    skinnier
  • صفت عالی:

    skinniest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
لاغر، نحیف، استخوانی، پوست‌واستخوان، پوستی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a skinny woman
- زنی لاغر
- The skinny boy struggled to lift the heavy box by himself.
- پسر نحیف سعی کرد جعبه‌ی سنگین را به تنهایی بلند کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skinny

  1. adjective very thin
    Synonyms: angular, bony, emaciated, gaunt, lank, lanky, lean, like a rail, malnourished, rawboned, scraggy, scrawny, skeletal, skin-and-bone, slender, spare, twiggy, undernourished, underweight
    Antonyms: chubby, fat, heavy, large, overweight, plump, thick

ارجاع به لغت skinny

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skinny» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/skinny

لغات نزدیک skinny

پیشنهاد بهبود معانی