امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sticky

ˈstɪki ˈstɪki
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    stickier
  • صفت عالی:

    stickiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
چسبناک، چسبنده، چسبان، چسب‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The honey made the child's fingers sticky.
- عسل انگشتان کودک را چسبناک کرد.
- The back of a stamp is sticky.
- پشت تمبر چسب‌دار است.
- a sticky valve
- سوپاپ گریپاژ شده
- a sticky climate
- آب و هوای گرم و مرطوب
adjective
دشوار، سخت
- a sticky problem
- مسئله‌‌ای پیچیده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sticky

  1. adjective gummy, adhesive
    Synonyms: agglutinative, clinging, gluey, glutinous, ropy, syrupy, tacky, tenacious, viscid, viscous
    Antonyms: dry, smooth, unsticky
  2. adjective humid and hot
    Synonyms: clammy, close, dank, mucky, muggy, oppressive, soggy, sultry, sweltering
    Antonyms: cool, dry
  3. adjective difficult, embarrassing
    Synonyms: awkward, delicate, discomforting, formidable, hairy, hard, heavy, knotty, laborious, nasty, operose, painful, rough, rugged, strenuous, thorny, tricky, unpleasant
    Antonyms: easy, facile, pleasant

لغات هم‌خانواده sticky

ارجاع به لغت sticky

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sticky» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sticky

لغات نزدیک sticky

پیشنهاد بهبود معانی