امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Straight

streɪt streɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    straights
  • صفت تفضیلی:

    straighter
  • صفت عالی:

    straightest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
مستقیم، راست، صاف (خط و جاده و غیره)، صاف (مو)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a straight road
- جاده‌ی مستقیم
- She's very thin and has long straight hair.
- او بسیار لاغر است و موهای صاف و بلندی دارد.
- She drew a straight line on the paper.
- روی کاغذ خط راست کشید.
- Her brothers have curly hair but her hair is straight.
- برادرانش موی فرفری دارند ولی موی او صاف است.
adverb B2
رک‌وراست، صاف‌وپوست‌کنده، صراحتاً
- Let's talk straight about what's going on here.
- بیایید رک‌وراست در مورد آنچه در اینجا اتفاق می‌افتد، صحبت کنیم.
- He always speaks straight.
- همیشه صاف‌وپوست‌کنده حرف می‌زند.
adverb B1
مستقیم، مستقیماً، یک‌راست، بلافاصله
- After a long day at work, I went straight to bed without eating dinner.
- بعد از یک روز طولانی در محل کار، بدون اینکه شام ​​بخورم، مستقیم به رختخواب رفتم.
- She answered the phone straight away when it rang.
- وقتی تلفن زنگ خورد بلافاصله آن را جواب داد.
adverb C1
به‌طور واضح
- He couldn't see straight.
- نمی‌توانست به‌طور واضح ببیند.
- After rubbing his eyes, he could finally see straight.
- بعد از مالیدن چشمانش سرانجام توانست واضح ببیند.
adjective C1
واضح، سرراست
- The instructions were straight.
- دستورالعمل‌ها واضح بودند.
- I appreciate your straight answer.
- از پاسخ سرراست شما قدردانی می‌کنم.
adjective B2
تراز
- This picture is straight.
- این تصویر تراز است.
- The shelf is straight.
- قفسه تراز است.
adjective
ساده، بدون آمیزه
- I prefer my coffee straight.
- ترجیح می‌دهم قهوه‌ام ساده باشد.
- He takes his vodka straight.
- او ودکای خود را بدون آمیزه می‌خورد.
adjective
پیاپی، متوالی، پشت‌سر‌هم
- We have won seven straight games.
- هفت بازی پیاپی را برده‌ایم.
- Our team's current winning streak is impressive; we have won eleven straight games.
- بردهای فعلی تیم ما قابل توجه است؛ ما یازده بازی متوالی را برده‌ایم.
adjective
انگلیسی بریتانیایی مرتب، جمع‌وجور
- She always keeps her desk straight.
- او همیشه میزش را مرتب نگه می‌دارد.
- He likes to hang his clothes straight.
- دوست دارد لباس‌هایش را مرتب آویزان کند.
adjective informal
جدی
- His straight face gave nothing away.
- چهره‌ی جدی او چیزی را نشان نمی‌داد.
- You're so straight.
- خیلی جدی هستی.
adjective informal
معمولی (برای اشاره به شخص دگرجنس‌گرا یا ازدواج و پیوندی طبق همین گرایش)
- She's straight and looking for a boyfriend.
- او معمولی است و دنبال دوست‌پسر می‌گردد.
- She's not interested in women, she's straight.
- او به زنان علاقه‌ای ندارد، او معمولی است.
adjective informal
پاک (برای اشاره به شخصی که مواد مخدر یا الکل غیرقانونی مصرف نمی‌کند)
- My friends know I'm straight and don't offer me anything.
- دوستانم می‌دانند که پاک هستم و چیزی به من پیشنهاد نمی‌کنند.
- I've been straight for two years now.
- الان دو سال است که پاک هستم.
adjective informal
بی‌حساب، سربه‌سر (نه بدهکار نه طلبکار)
- I paid for the meal so now I'm straight.
- پول غذا رو دادم پس الان بی‌حسابم.
- As soon as I pay you back, we'll be straight.
- به محض اینکه پولت را پس بدهم، سربه‌سر خواهیم شد.
noun countable
ورزش قسمت مستقیم (مسیر مسابقه)
- The straight is the longest section of the racetrack.
- قسمت مستقیم طولانی‌ترین بخش مسیر مسابقه است.
- The straight provides an excellent opportunity for overtaking.
- قسمت مستقیم فرصت عالی برای سبقت را فراهم می‌کند.
noun countable
استریت (پنج ورق به‌ترتیب پشت‌سرهم از خال‌های مختلف در بازی پوکر)
- He won the hand with a straight.
- دست را با استریت برد.
- The player revealed his straight.
- بازیکن استریتش را رو کرد.
noun countable informal
آدم غیرهم‌جنس‌گرا (کسی که دگرجنس‌گرا است)
- He's always been known as a straight.
- او همیشه به‌عنوان یک آدم غیرهم‌جنس‌گرا شناخته شده است.
- The movie showcased a diverse group of characters, including a straight.
- این فیلم گروه متنوعی از شخصیت‌ها، از جمله یک آدم غیرهمجنس‌گرا را به نمایش گذاشت.
verb - transitive
(انگلیسی اسکاتلندی) مرتب کردن
- Straight the sheets on the bed before the guests arrive.
- قبل از آمدن مهمان‌ها ملحفه‌ها را مرتب کنید.
- The teacher asked the students to straight their desks after the activity.
- معلم از دانش‌آموزان خواست بعد از فعالیت میزهای خود را مرتب کنند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد straight

  1. adjective aligned; not curved
    Synonyms: beeline, collinear, consecutive, continuous, direct, erect, even, horizontal, in a line, in a row, inflexible, in line, invariable, level, like an arrow, lineal, linear, near, nonstop, perpendicular, plumb, precipitous, rectilineal, rectilinear, right, running, sheer, short, smooth, solid, square, straightforward, successive, through, true, unbent, unbroken, uncurled, undeviating, undistorted, uninterrupted, unrelieved, unswerving, upright, vertical
    Antonyms: curved, indirect, twisted
  2. adjective honest, fair
    Synonyms: aboveboard, accurate, authentic, bald, blunt, candid, categorical, decent, equitable, fair and square, forthright, frank, good, honorable, just, law-abiding, moral, outright, plain, point-blank, reliable, respectable, straightforward, summary, trustworthy, unqualified, upright
    Antonyms: corrupt, dishonest, unfair, unjust
  3. adjective orderly
    Synonyms: arranged, correct, exact, in order, neat, organized, put to rights, right, shipshape, sorted, tidy
    Antonyms: disordered, disorderly, disorganized
  4. adjective unmixed
    Synonyms: concentrated, neat, out-and-out, plain, pure, strong, thoroughgoing, unadulterated, undiluted, unmodified, unqualified
    Antonyms: diluted, mixed
  5. adjective conventional, square
    Synonyms: bourgeois, buttoned-down, conservative, orthodox, traditional
    Antonyms: different, unconventional, untraditional
  6. adverb immediately, directly
    Synonyms: as the crow flies, at once, away, dead, direct, due, exactly, first off, forthwith, in direct line, instanter, instantly, lineally, now, point-blank, right, right away, straightaway, straightforwardly, straightly, undeviatingly
    Antonyms: later
  7. adverb honestly
    Synonyms: candidly, frankly, in plain English, no holds barred, no punches, point-blank
    Antonyms: dishonestly, indirectly

Phrasal verbs

  • straight off (or away)

    فوراً، بی‌درنگ، مستقیماً، سرراست

  • straight up

    (انگلیس - عامیانه) دروغ نمی‌گویم، راست می‌گویم

Collocations

Idioms

  • go straight

    به راه راست رفتن، به راه راست هدایت شدن، دست از تبهکاری کشیدن

  • keep a straight face

    جلو خنده‌ی خود را گرفتن، خم به ابرو نیاوردن

  • set someone straight about something

    چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن

  • put (or set) the record straight

    رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن

  • set straight

    در جریان گذاشتن، مطلع کردن، روشن کردن

  • shoot straight

    صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

  • straight from the shoulder

    1- (ضربه‌ی مشت و غیره) مستقیماً از شانه به جلو، سرراست 2- رک، صاف و پوست‌کنده

  • straight arrow

    بچه‌مثبت (شخص)، صادق، درستکار (گاهی با تداعی خشکی و قدیمی‌مسلکی)

لغات هم‌خانواده straight

  • noun
    straight
  • adjective
    straight
  • verb - transitive
    straighten
  • adverb
    straight

ارجاع به لغت straight

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «straight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/straight

لغات نزدیک straight

پیشنهاد بهبود معانی