امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Stressed

    strest strest
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      stresses

    • وجه وصفی حال:

      stressing

    • صفت تفضیلی:

      more stressed

    • صفت عالی:

      most stressed

    توضیحات

    این صفت به‌صورتِ stressed out و stressed-out نیز نوشته می‌شود؛ اما این دو، چندان رایج نیستند و informal هستند.

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective
    مضطرب، نگران

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - stressed workers
    - کارگران مضطرب
    - I feel stressed-out.
    - احساس می‌کنم نگران و مضطرب هستم.
    adjective
    زبان‌شناسی (هجایی که با تأکید تلفظ می‌شود) تکیه‌دار، استرس‌دار
    - a stressed syllable
    - سیلاب تکیه‌دار
    - stressed syllables
    - هجاهای استرس‌دار
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد stressed

    1. verb to stress, single out as important
      Synonyms:
      emphasized highlighted underlined accented stressed featured underscored accentuated intensified asserted pressed pressured forced weighted burdened strained distressed worried pained traumatized italicized punctuated belabored
      Antonyms:
      reduced attenuated relaxed
    1. verb test the limits of
      Synonyms:
      tried strained
    1. adjective suffering severe physical strain or distress
      Synonyms:
      distressed
    1. adjective bearing a stress or accent
      Synonyms:
      accented
      Antonyms:
      unstressed

    لغات هم‌خانواده stressed

    ارجاع به لغت stressed

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «stressed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stressed

    لغات نزدیک stressed

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی