معنی superficial به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌsuːpərˈfɪʃl ˌsuːpəˈfɪʃl

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

سطحی، رویه‌ای، برونه‌ای، وابسته به سطح، مسطحه، مساحتی، مسطح، کم‌ژرفا، کم‌عمق، کم‌مایه، بی‌مایه، سرسری، سطحی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- a superficial burn

- سوختگی سطحی

- superficial measurements

- اندازه‌گیری‌های مساحتی

- superficial newspaper reports

- گزارش‌های سطحی روزنامه‌ها

- His thinking is superficial.

- اندیشه‌ی او ژرفا ندارد.

adjective

ظاهری، صوری، برونی

- superficial changes in costume

- دگرگونی‌های ظاهری در لباس

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد superficial

adjective without depth, detail

Synonyms:

shallow empty slight evident apparent superficial external cosmetic surface cursory passing hasty perfunctory trivial frivolous general partial sketchy quick-fix ostensible seeming outward skin-deep lightweight flimsy casual hurried desultory inattentive ignorant summary glib exterior depthless one-dimensional peripheral slapdash half-baked uncritical flash smattery nodding shoal warped tip of the iceberg silly

Antonyms:

deep thorough detailed careful analytical genuine

ارجاع به لغت superficial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «superficial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/superficial

لغات نزدیک superficial

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!