امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Total

ˈtoʊt̬l ˈtəʊtl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    totalled
  • شکل سوم:

    totalled
  • سوم‌شخص مفرد:

    totals
  • وجه وصفی حال:

    totalling
  • شکل جمع:

    totals

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
جمع، حاصل جمع، جمع کل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- the total of our incomes
- جمع درآمدهای ما
- A total of twenty students came.
- جمعاً بیست شاگرد آمدند.
- Add up the final totals.
- جمع‌های نهایی را به‌هم بیفزایید.
adjective B1
کل، کلی (تعداد و سود و غیره)
- What is the total number of participants expected for the event?
- تعداد کل شرکت‌کنندگان این رویداد چند است؟
- the total cost of this project
- هزینه‌‌ی کل این طرح
adjective B2
کامل، مطلق، محض (جهل و تاریکی و سکوت و غیره)
- a total defeat
- شکست کامل
- total darkness
- تاریکی مطلق
verb - transitive C1
جمع کردن، جمع زدن، جمع بستن
- At the end of the fiscal year, the accountant totalled the company's earnings.
- در پایان سال مالی، حسابدار سود شرکت را جمع کرد.
- The teacher totalled the students' scores on the final exam.
- معلم نمرات دانش‌آموزان در امتحان نهایی را جمع زد.
- to total all of the expenditures
- همه‌ی هزینه‌ها را جمع بستن
verb - transitive
انگلیسی آمریکایی درب‌وداغون کردن (اتومبیل) (به‌حدی که نتوان آن را تعمیر کرد)
- He totalled his car in the accident last night.
- توی تصادف دیشب ماشینش رو درب‌وداغون کرد.
- The reckless driver totalled the parked car in seconds.
- راننده‌ی شورتی توی چند ثانیه ماشین پارک‌شده رو درب‌وداغون کرد.
verb - transitive
به‌طور کامل خراب کردن، با خاک یکسان کردن
- The storm totalled the small seaside town.
- طوفان شهر کوچک ساحلی را با خاک یکسان کرد.
- The hail totalled the crops.
- تگرگ محصولات را به‌طور کامل خراب کرد.
verb - transitive
رسیدن به، بالغ شدن بر
- Our debts totals a million dollars.
- بدهی‌های ما به یک میلیون دلار می‌رسد.
- The cost of repairs will total more than we expected.
- هزینه‌ی تعمیرات بالغ بر آنچه انتظار داشتیم خواهد شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد total

  1. adjective complete, thorough
    Synonyms: absolute, all-out, comprehensive, consummate, downright, entire, every, full, full-blown, full-scale, gross, inclusive, integral, out-and-out, outright, overall, perfect, plenary, positive, sheer, sweeping, thoroughgoing, totalitarian, unconditional, undisputed, undivided, unlimited, unmitigated, unqualified, unreserved, unrestricted, utter, whole
    Antonyms: incomplete, partial, unfinished
  2. noun whole
    Synonyms: aggregate, all, amount, body, budget, bulk, entirety, flat out, full amount, gross, jackpot, mass, quantity, quantum, result, sum, sum total, tale, the works, totality
    Antonyms: part
  3. verb add up
    Synonyms: add, aggregate, amount to, calculate, cast, come, come to, comprise, consist of, equal, figure, foot, mount up to, number, pile up, reach, reckon, result in, ring up, run into, run to, stack up, summate, sum up, totalize, tote, yield
    Antonyms: subtract, take away

Collocations

ارجاع به لغت total

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «total» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/total

لغات نزدیک total

پیشنهاد بهبود معانی