امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Tragedy

    ˈtrædʒədi ˈtrædʒədi
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      tragedies

    معنی و نمونه‌جمله

    noun B2
    مصیبت، فاجعه، غم‌نامه، نمایش حزن‌انگیز، سوگ ‌نمایش، تراژدی link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - His untimely death was a real tragedy.
    - مرگ نابه‌هنگام او واقعاً جانگداز بود.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد tragedy

    1. noun disaster
      Synonyms:
      calamity misfortune catastrophe adversity hardship woe affliction blow failure mishap reverse shock curse doom wreck bad luck bad fortune downer struggle lot dole humiliation blight the worst unluckiness misadventure mischance contretemps dolor waterloo curtains
      Antonyms:
      success advantage victory blessing boon

    ارجاع به لغت tragedy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «tragedy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tragedy

    لغات نزدیک tragedy

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی