امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Veggie

    ˈvedʒi ˈvedʒi
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      veggies

    توضیحات

    همچنین می‌توان از vegie به‌ جای veggie استفاده کرد.

    همچنین می‌توان از veggy به‌ جای veggie استفاده کرد.

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective informal
    انگلیسی بریتانیایی گیاهی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    - I ordered a veggie burger for lunch.
    - من برای ناهار یک همبرگر گیاهی سفارش دادم.
    - The restaurant offers a wide variety of veggie options on their menu.
    - این رستوران تنوع زیادی از گزینه‌های گیاهی را در منوی خود ارائه می‌دهد.
    noun countable informal
    انگلیسی بریتانیایی عامیانه (فرد) گیاه‌خوار
    - I am a veggie and enjoy eating plant-based foods.
    - من گیاه‌خوار هستم و از خوردن غذاهای گیاهی لذت می‌برم.
    - My friend decided to become a veggie after watching a documentary about animal cruelty.
    - دوستم بعد از تماشای مستندی درباره‌ی ظلم به حیوانات تصمیم گرفت گیاه‌خوار شود.
    noun informal
    انگلیسی آمریکایی گیاه‌شناسی سبزی، گیاه
    لیست واژگان گیاه شناسی به انگلیسی
    - I love eating fresh veggies every day.
    - من عاشق این هستم که هر روزه سبزیجات تازه بخورم.
    - Can you please pick up some veggies from the grocery store?
    - لطفاً می‌توانید از فروشگاه مواد غذایی سبزیجات تهیه کنید؟
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد veggie

    1. noun Edible seeds or roots or stems or leaves or bulbs or tubers or nonsweet fruits of any of numerous herbaceous plant
      Synonyms: vegetable, veg

    ارجاع به لغت veggie

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «veggie» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/veggie

    لغات نزدیک veggie

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی