امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Win

wɪn wɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    won
  • شکل سوم:

    won
  • سوم‌شخص مفرد:

    wins
  • وجه وصفی حال:

    winning
  • شکل جمع:

    wins

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A2
بردن، پیروز شدن، فاتح شدن، غلبه یافتن، به‌ دست آوردن، برنده شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- England and America won the war.
- انگلیس و امریکا جنگ را بردند.
- He is going to win in the next elections.
- در انتخابات بعدی پیروز خواهد شد.
- He easily won over his opponent.
- به‌ آسانی بر رقیب خود فائق شد.
- He won the running race.
- او در مسابقه‌ی دو اول شد.
- Namjoo won several medals.
- نامجو چندین مدال برد.
- He won two doctorates.
- او دو درجه‌ی دکترا گرفت.
- to win a prize
- جایزه گرفتن
- He struggled to win fame and power.
- او تلاش کرد تا شهرت و قدرت به‌دست آورد.
- The new president won the support of the army.
- رئیس‌جمهور جدید حمایت ارتش را جلب کرد.
- She was the first woman to win a senate seat.
- او اولین زنی بود که در مجلس سنا جا گرفت (بر مسند سناتوری نشست).
- Alexander's courage and military skill won the admiration of his soldiers.
- شجاعت و مهارت نظامی اسکندر تحسین سربازانش را جلب کرد.
- Parvin's love and care won her mother back to health.
- عشق و توجه پروین موجب بازگشت سلامتی مادرش شد.
- to win fame and glory
- به شهرت و افتخار رسیدن
- They won the top of the hill by noon.
- تا ظهر به سر تپه دست یافتند.
- They won over many simple young men to communism.
- آنان جوانان ساده‌دل فراوانی را به آغوش کمونیسم کشاندند.
- win hearts as much as you can ...
- تا توانی دلی به‌دست آور ...
- Win or lose, I will give a party after the game.
- چه ببریم چه ببازیم بعد از مسابقه سور خواهم داد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
فتح، پیروزی، برد
- Our team has had three wins and two losses.
- تیم ما سه پیروزی و دو باخت داشته است.
- Her recent win increased her self-confidence.
- برد اخیر او اعتماد به نفس وی را زیادتر کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد win

  1. noun victory
    Synonyms: accomplishment, achievement, conquest, gain, gold, gold star, kill, killing, pay dirt, score, slam, success, sweep, triumph
    Antonyms: failure, forfeit, loss
  2. verb finish first; succeed
    Synonyms: achieve, beat, be first, be victorious, carry the day, come in first, conquer, edge, finish in front, finish off, gain, gain victory, overcome, overwhelm, prevail, run circles around, shut out, sink, take the prize, triumph, upset, walk away with, walk off with
    Antonyms: fail, forfeit, lose
  3. verb achieve, obtain
    Synonyms: accomplish, acquire, annex, approach, attain, bag, bring in, catch, collect, come away with, derive, earn, effect, gain, get, harvest, have, make, net, pick up, procure, rack up, reach, realize, receive, score, secure
    Antonyms: fail
  4. verb influence, persuade
    Synonyms: allure, argue into, attract, bring around, carry, charm, convert, convince, disarm, draw, get, induce, overcome, prevail upon, prompt, slay, sway, talk into, wow
    Antonyms: disenchant, turn off

Phrasal verbs

  • win (something or someone) back

    (چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به‌دست آوردن، باز یافتن

Collocations

  • win free

    (با تلاش) خود را از تنگنا یا گرفتاری خلاص کردن، رهایی یافتن

Idioms

  • win (something) hands down

    به‌آسانی پیروز شدن، بدون هیچ زحمتی موفق شدن، مثل آب خوردن برنده شدن، سه‌هیچ زدن

  • win one's spurs

    به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن

    به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن

  • win or lose

    برنده یا بازنده (چه برنده، چه بازنده)

لغات هم‌خانواده win

ارجاع به لغت win

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «win» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/win

لغات نزدیک win

پیشنهاد بهبود معانی