امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Admire

    ədˈmaɪr ədˈmaɪə
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      admired

    • شکل سوم:

      admired

    • سوم‌شخص مفرد:

      admires

    • وجه وصفی حال:

      admiring

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive B1
    تحسین کردن، ستایش کردن، ستودن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - Everyone admired her virtues.
    - همه‌ فضیلت‌های او را تحسین می‌کردند.
    - I admire her for her bravery.
    - او را به‌دلیل شجاعتش تحسین می‌کنم.
    - He admires the beauty of nature.
    - او زیبایی طبیعت را تحسین می‌کند.
    verb - intransitive
    خواستن، آرزو کردن
    - I'd admire to go along.
    - خیلی دلم می‌خواست من هم بروم.
    - I'd admire to kiss you.
    - خیلی دلم می‌خواست ببوسمت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد admire

    1. verb hold in high regard
      Synonyms:
      appreciate value respect honor adore cherish esteem praise love worship idolize revere laud commend glorify extol hail prize approve delight in take pleasure in think highly of hold in respect rate highly look up to marvel at wonder at go for fall for get high on groove on be crazy about be mad about be wild about applaud credit hold in high regard be nuts about be crazy for be crazy over be stuck on be sweet on moon over pay homage to
      Antonyms:
      dislike hate despise scorn detest abhor condemn execrate

    لغات هم‌خانواده admire

    • verb - transitive
      admire

    ارجاع به لغت admire

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «admire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/admire

    لغات نزدیک admire

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی