امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Apparent

    əˈpærənt əˈpærənt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more apparent

    • صفت عالی:

      most apparent

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    پیدا، آشکار، ظاهر، معلوم، واضح، مسلم

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - His sorrow was apparent in everything he did.
    - غم او از رفتارش پیدا بود.
    - It is apparent that you are not in favor of my proposal.
    - معلوم است که با پیشنهاد من موافق نیستید.
    - for no apparent reason
    - بدون دلیل آشکار
    - his apparent lack of a sense of responsibility
    - فقدان ظاهری حس مسئولیت در او
    - The answer to this question is apparent.
    - جواب این سوال واضح است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد apparent

    1. adjective seeming, not proven real
      Synonyms:
      likely possible ostensible plausible seeming supposed credible illusory illusive outward superficial specious semblant suppositious
      Antonyms:
      real unlikely improbable doubtful uncertain questionable dubious obscure unclear equivocal hidden
    1. adjective obvious
      Synonyms:
      clear obvious plain evident open visible distinct noticeable understandable unmistakable conspicuous discernible manifest palpable marked patent transparent unambiguous glaring indubitable overt self-evident crystal clear out in the open clear cut under one’s nose make no bones big as life perceivable open and shut barefaced

    لغات هم‌خانواده apparent

    • adjective
      apparent

    ارجاع به لغت apparent

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «apparent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/apparent

    لغات نزدیک apparent

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی