امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Confide

    kənˈfaɪd kənˈfaɪd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      confided

    • شکل سوم:

      confided

    • سوم‌شخص مفرد:

      confides

    • وجه وصفی حال:

      confiding

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive
    سپردن، محرمانه گفتن (به)، اطمینان کردن، اعتمادداشتن به

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - He had confided in me that he was not a doctor at all.
    - او محرمانه به من گفته بود که اصلاً دکتر نیست.
    - There was no one there I could confide in.
    - در آنجا کسی نبود که بتوانم به او اعتماد کنم.
    - He confided his financial troubles to me.
    - او مسایل مالی خود را محرمانه با من در میان گذاشت.
    - She confided her children to (the care of) her parents and went to Mashhad.
    - او بچه‌های خود را دست والدینش سپرد و به مشهد رفت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد confide

    1. verb divulge information
      Synonyms:
      tell reveal disclose admit confess impart breathe hint suggest intimate insinuate whisper let in on spill to unload on bend an ear lay it on lay the gaff buzz crack to
      Antonyms:
      hide conceal suppress secrete
    1. verb entrust
      Synonyms:
      trust delegate commit consign charge hand over bestow present commend relegate
      Antonyms:
      keep

    لغات هم‌خانواده confide

    • verb - transitive
      confide

    ارجاع به لغت confide

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «confide» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/confide

    لغات نزدیک confide

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی